از ديرباز درباره چگونگي نزول قرآن، ميان مفسران و قرآن پژوهان بحث و مناقشه بوده است. برخي آيات
مي گويد: قرآن در ماه رمضان، در شب قدر نازل شده است. از سوي ديگر ترديدي نيست كه قرآن در مدت بيست و سه سال دوران رسالت پيامبر(ص) به تدريج فرو فرستاده شده است. ميان اين دو نگرش، در بدو امر ناهمگوني ديده مي شود. از اين رو پژوهش در اين باره امري لازم به نظر مي رسد، حال بايد ديد باور درست كدام است؟
جستار حاضر مي كوشد دلايل هر دونظريه را بررسي كرده و ثابت نمايد قرآن فقط نزول تدريجي داشته است
«انّ هذاالقرآن يهدي لّلتي هيّ اقوَِم»؛«حقا كه اين قرآن به آييني استوارتر راه مي نمايد. »
هنگامي كه دين اسلام- آيين محمدي(ص) – پديدار گشت ، ديني جاودان براي همه مردم و تمام زمانها و مكانها برشمرده شد و قرآن معجزه مانايي است كه براي سعادت و رستگاري بشر و هدايتش، قوانين و آموزه هايي آورد گذشت زمان و افكار پيشرو و فناوري هاي شگفت، آن را فرسوده و بي اثر نمي كند؛ زيرا قرآن بدانچه اقوم و راست تر است راهنمايي مي كند.
قرآن از جهان غيب و لوح محفوظ فرو فرستاده شد، و نزول آن با هماورد طلبي و «تحدي» همراه گشت. چنان كه فهم معاني و درك حقايق ژرف و سترگ آن ، نيازمند توضيح و تفسير بود. «وليد بن مغيره» اديب حكيم عرب پس از آنكه آياتي را شنيد گفت: «از محمد (ص) هم اكنون سخني را شنيدم كه نه كلام انس است و نه جن. از حلاوت و طراوت برخوردار است و.... بالا و والاست و چيزي برآن برتر نيست»
به منظور روشن كردن مقصود و معاني قرآن، از آغاز نزول تا به حال، تفاسيري نگاشته شده كه افزو ن بر صدها عنوان است، اما مي توان گفت هنوز حقايق ژرف و پوشيده قرآن، چندان آشكا ر نگشته، و در هر زمان، مطالبي جديد از آن پديدار گشته است. از امام رضا (ع) پرسيدند:چگونه است كه هرچه بگذرد و قرآن بيشتر تحقيق و بررسي شود، بازتازه و به روز است ؟ فرمود: «از آن رو كه خدا آن را براي زماني خاص يا مردماني ويژه اختصاص نداده؛ در هر زمان، نو و نزد هر گروهي، كتابي تازه است.»
اما با اين حال جاي بسي شگفتي است كه تفسير نگاري هنوز تحولي اساسي نيافته است. در طول چهارده قرن، از زمان ابن عباس، مجاهد، طوسي و طبرسي تا كنون، تفاسير بر يك شيوه و نمط نگاشته شده و اينان همگي در تفسير الفاظ و بيان اعراب و شأن نزول ... به يك گونه سخن گفته اند. حال آنكه در قرآن درباره مسائل مهم و پيچيده اي همچون مبداء و معاد و نبوت به تفصيل سخن به ميان آمده و مقتضاي پژوهش در اين باره آن است كه تمامي آيات در هر مسئله، به صور جداگانه بررسي شود. گرچه برخي مفسران معاصر كوشيده اند در تفسير آيات، از آيات ديگر مدد گرفته ، تفاسيري موضوعي بنگارند، اما از بحث در اين مسائل، بدين شيوه ، به رغم تلاش مفسران كافي رسا نبوده است.
يكي از موضوعات شايسته بحث و پژوهش بايسته، چگونگي نزول قرآن است. در اين باره مي كوشيم
بسان تفسير موضوعي مطالبي را بنگاريم. آيات قرآن به يك باره فرود آمده، يا نزول تدريجي داشته است،برخي آيات بر نزول منجم و جداگانه دلالت دارد، همچون: «قرآناًفَرَقنَاهٌ لِتَقرَاهٌ عَلَي النّاسِ عََلَي مٌكث وَنَزّلناهٌ تََنزيلاَ»؛«قرآني كه آياتش را از هم جدا كرديم تا آن را با درنگ بر مردم بخواني و آن را به تدريج فرو فرستاديم. » اما برخي آيات نزول دفعي را مي فهماند، همچون: «شهرٌ رَمَضَانَ الّذي اٌنزِِلَ فيهِ القٌرآن»«ماه رمضان كه قرآن در آن نازل شده است.»
يا«اِنّا اَنزَلناهٌ في لَيلَة القَدرِ»«ما قرآن را در شبي مبارك فرو فرستاديم.»
اين بحث توسط پيشينيان همچون صدوق با اعتقاد به نزول دفعي و تدريجي مطرح شده و شيخ مفيد بر ضد وي سخن گفته و سيد مرتضي نيز در «در رالقلائد» بسيار در اين باره سخن گفته است. چنان كه فيض كاشاني معتقد است نزول قرآن در شب قدر، به معناي تفسير آن براي امام عصر است. علامه طباطبايي نيز در الميزان، از آيات بسياري. برداشتي عرفاني مي كند كه: قرآن حقيقتي غير قابل فهم براي بشر عادي است(لا يمسّه الا المطهرون) و همين حقيقت بر پيامبر در شب قدر فرو فرستاده شده است.
در پژوهشي كه اينك تقديم به خوانندگان فرزانه مي شود، كوشيده ايم راي و نظر نزول تدريجي را به اثبات رسانيم و به صورت محوري، بر آنچه علامه طباطبايي گفته، تمركز كنيم؛ گرچه با تمامي آنچه ايشان فرموده، همراه نبوده و برداشت هاي خود را در طبق نقد و نظر صاحب نظران مي گذاريم.
در نظر علامه طباطبايي دو محور: «مجموع كتاب و مقداري كه نازل شده» و «حقيقت فراتر از فهم بشر» مورد نظر است. علامه مي كوشد با اين سه تأويل ، ميان انزال و تنزيل تفاوت نهد،اما نگارنده سعي دارد ثابت كندهيچ يك از سه تأويل مزبور نمي تواند صائب باشد و اصولاً تفاوتي ميان انزال و تنزيل نيست، تا مجبور به عذر تراشي شويم.
ترديدي نيست كه قرآن در مدت 23 سال نازل شده است، آياتي همچون 106 اسراء بر اين نظر دلالت دارد، اما برخي آيات ديگر (بقره/185 و دخان /2 ) نزول دفعي را مي فهماند. حال چگونه مي توان ميان اين دو دسته آيات ، جمع كرد؟
نويسنده الميزان براي جمع ميان اين دو دسته از آيات، فرمايشي دارد كه بيش از پنجا سال است مورد توافق بسياري از شاگردان او و همفكران ايشان است. اينان نگرش علامه طباطبايي را بي آنكه بر آن نقد و ايرادي وارد كنند، در نگاشته هاي خود نقل كرده و مي پذيرند. نظر علامه طباطبايي چنين است: نزول دفعي به دو اعتبار است: الف)«مجموع كتاب» يا « مقداري از آن كه نازل شده بود» چنان كه در آيه هست:«كماء اَنزَلنَاهٌ مِنَ السّماء» 10. باران به نزول تدريجي است، اما از آن رو كه مجموعه اي واحد به شمار مي رود، ريزش آن به «انزال» و نه «تنزيل» تعبير شده است. نيز در آيه اي ديگر است«كِتاب اَنزَلنَاهٌ اِلَيكَ مٌبَارَك لِتَدّبّرٌوا آياتِهِ» كه در اين آيه مجموع قرآن مورد نظر است.
ب) لحاظ ديگري كه علامه طباطبايي بر مي شمرد، «حقيقت غير قابل فهم براي بشر عادي» است. فهم عادي بشر همگام با آموزه هايي است كه جداگانه و به تفصيل تدريج باين مي شود اما فهم و بينش پيامبر چنان بود كه نزول يكباره قرآن را بر مي تابيد، چنان كه اين معنا از هفت آيه استفاده مي شود:
1)«كتاب احكمت ثمّ فصلت من لدن حكيم خبير» احكام در برابر تفصيل است. تفصيل به معناي فصل و قطعه كردن است، اما در احكام ، جدايي اجزا ممكن نبوده ، برخي را از بعضي ديگر نمي توان جدا نمود، زيرا فهم معنا به هم مجموعه بستگي داشته و داراي ازجزاء و فصول نمي تواند باشد. آيات مي فهماند قرآن پس از آنكه محكم و غير مفصل (يك جا) بر پيامبر (ص) نازل شد(انزال )، آن گه به تفصيل و جداگانه فرو فرستاده شد(تنزيل) همچون: 2) «وَلَقَد جِئنَا هٌم بِلكِتَاب فصلنَاهٌ عَلي عِلم». 3) نيز: «وَلكِن تَصديِقَ الّذي بَينَ يَدَيد وَتفصيلَ الكِتَابِ... بل كَذّبٌوا بمَالَم يٌحيطو ا بِعِلمِهِ و ِ لِمّا يَاتِهيم تَأوِيلهٌ» اين آيات به ويژه آيه هاي سوره يونس مي فهماند: تفصيل و جداسازي، بعداً پيش آمده، نفس كتاب، چيزي است. و «تفصيل» عارضي و بعد از آن . بخش «و لما يأتهم تأويله» مي گويد: « اصل كتاب» تأويل«تفصيل كتاب » است و اگر منكران، آياتي را به تفصيل و جداگانه نازل مي شود، نمي پذيرند» از آن روست كه هنوز تأويل حقيقت آن فرو فرستاده نشده است، كه با تمام شدن نزول تمامي آيات قرآن، معناي كامل آن فهميده خواهد شد از اين رو قرآن حقيقتي فراتر از فهم بشر دارد. در آيه ديگر آمده است:
4) «انّا جَعَلنَاهٌ فٌرآنَاً عَرَبياً لَعَلّكم تَعقِلٌونَ وَاِنّهٌ في اٌمِّ الكِتَابِ لَدَينَا لَعَلِيٌّ حكيم»
اين آيه مي گويد: كتاب مبيني به زبان عربي بر پيامبر فرو فرستاده شد. پوشش قرائت و عربيت اين كتاب ، براي تعقل مردمان است وگرنه «امّ الكتابي» است كه هيچ خردي بدان فراز نرسد و عليّ و حكيمي است بي آنكه فصل و جزيي داشته باشد. نيز مي خوانيم:
5)«انّه لقرآن كريم في كتابٍ مكنون لايَمَسّه الّا المطهّرونَ تنزيل من ربّ العالمينَ» از اين آيه بر مي آيد: قرآن كتاب مكنوني است كه جز بندگان وارسته و پاك بدان نرسند و بعداً تنزيل گشته و فرو فرستاده شده است، اما پيش از تنزيل در كتابي مكنون از اغيار است . در سوره اي ديگر از آن چنين تعبير شده است:«بَل هوَ ُقرآن َمجِيد ِفي لَوحٍ محفوظٍ»19 اين در لوح محفوظ است و دگرگوني در آن راه ندارد اما آنچه به تدريج نازل شد داراي ناسخ و منسوخ است چنانكه در اين لوح ترويج معنا ندارد كه نوعي تبديل و دگرگوني است؛ يعني تبديل احكام به تفصيل كه معناي آن را گفتيم. گزيده تأويل اخبار آن است كه : قرآن در مرتبه تنزيل، در مقايسه با كتا ب مبين (حقيقت قرآن) مانند لباس براي پوشنده، مثال براي حقيقت و مثل برا ي هدف و غرض كلام است. اين تأويل، معناي آياتي همچون «شَهرُ رَمَضانَ الذّي اُنزلَ فيهِ القرآن» يا «انّا أنزلناهُ في ليلة القدر» است؛ يعني حقيقت كتاب و كتاب مبين به يكباره بر قلب رسول ا...(ص) فرستاده شده، آنگاه به تدريج و در مدت 23 سال ، دعوت و تبليغ نازل شده است، چنانكه مي خوانيم:
6)«و لا تجعَل بِالقران من قبل أن يقضَي اليك وحيه»
7) نيز: «لا تٌحرك به لسانك لتجعل به انّ علينا جمعه و قرآنه»21
از اين آيات بر مي آيد: رسول ا...(ص) مي دانست چه بر او نازل مي شود، از اين رو از شتاب در قرائت، پيش از تمام شدن وحي ، نهي شد.
علامه طباطبايي معتقد است: قرآن داراي حقايقي متعالي و والا است كه خرد و انديشه هاي نامطهران به آن نمي رسد. اين حقايق به يكباره بر پيامبر (ص) نازل گشت، اما آنچه در طول 23 سال نبوت، فرو فرستاده شد، مثال و لباس سايه و تصويري از «حقيقت قرآن و كتاب» است؛حقيقت كه فصل و تفريق و آيه و سوره نداشت، بلكه احكام و اتقان داشت و به هيچ زباني حتي عربي نبود، بلكه براي قرائت و تلاوت، بر آن لباس عربيّت پوشانده شد. براي اين نگرش، هفت آيه اي كه برشمرديم، گواه است و بدين گونه مي توان نزول تدريجي و دفعي را پذيرفت.22
اما بايد گفت: آنچه علامه طباطبايي فرموده است، يعني انزال به معني نزول دفعي و تنزيل به معناي نزول تدريجي، نه با اعتقاد واژه شناسان هماهنگ است و نه با آيات؛ بدين شرح است:
واژه پردازان و اهل لغت، تفاوت ميان انزال و تنزيل را مسلم نمي دانند. فيّومي مي گويد:«نزلت به و أنزلته و نزلته و بمعني انزلته»23 در قاموس آمده «نزّله تنزيلاً و أنزله انزالاً و منزلاً و استنزله بمعني». ابوبكر رازي در آغاز سوره آل عمران مي گويد:«والذي وقع لي فيه ف]ي الفرق بين الانزال و التنزيل[ والله أعلم ، انّ التضعيف في نزّل و الهمزة في أنزل، كلا هما للتعدية، لانّ «نزل» فعل لازم في نفسه و اذا كانا للتعدية لا يكونان بمعني آخر و هو التكثير أو نحوه لأنّه لا نظير له و انّما جمع بينهما و المعني واحد و هو التعدية جرياً علي عادة العرب في اقتنانهم في الكلام و تصرّفهم فيه علي وجوه شتّي»24
به نظر لغت شناسان، آنچه علامه طباطبايي در تفاوت ميان انزال گفته، مورد پذيرش نيست، و در كتابهاي لغت، دليلي براي تفاوت ميان آن دو يافت نمي شود . شايد نخستين كسي كه ميان انزال و تنزيل فرق گذارده، صاحب كشاف باشد و ديگر مفسران بدون تحقيق از وي پيروي كرده اند.
راغب مي گويد: «والفرق بين انزال و التنزيل في وصف القرآن و الملائكه، أن التنزيل يختصّ بالموضع الّذي يشير اليه انزل مفرّقاً و مرة بعد اخري و الانزال عامّ» ملاحظه مي شود وي نيز معتقد به نزول دفعي و يكباره نيست، بلكه انزال را «عام» و كلي دانسته است.
در مواردي تنزيل به معناي دفعي آمده و به كارگيري انزال و تنزيل در يك معنا در قرآن مي فهماند تفاوتي كه ميان آن دو قائلند، اساسي ندارد. مورد نخست«كل العطعام كان حلا لبني اسرائيل الا ما حرم اسرائيل علي نفسه من قبل ان تنزل التوراة»25 در اين آيه تنزيل در مقام دفعي به كار گرفته شده ، با آنكه مسلم است نزول تورات، دفعي و به صورت انزال است، چنان كه آمده: «و انزَل التوراة و الانجيل » 26 دومين مورد: در آيه ديگر است:«قل لو كان في الارض ملائكه يمشون مطمئنين لنزلنا عليهم من السماء ملكا رسولاً»27 ملائكه در آيه جمع است، از اين رو صفت (يمشون مطمئنين)جمع آمده، براي «ملكاً رسولاً» كه مفرد است، تنزيل آورده شده و حال آن كه آشكار است تدريج براي يك ملك بي معناست و معناي انزال است. پس در اين آيه تنزيل به معناي انزال است ، چنان كه در آيات ديگر مشاهده مي شود نزول فرشتگان را گاهي به تنزيل ياد كرده نه انزال، مثل«لو لا انزل عليه ملك» و «و لو انزلنا ملكا»28 سومين مورد :«و كيف أخاف ما أشركتم و لا تخافون أنكم أشركتم با... ما لم ينزل به عليكم سلطاناً» 29 مقصود از «سلطان» حجت و برهان است كه معنا ندارد به نزول تدريجي باشد ، زيرا با مقام و شأن آيه نمي خواند. در چهارمين مورد نيز به معناي نزول يكباره است:«يسئلك أهل الكتاب أن تنزل عليهم كتابا ً من السماء»30 «لو نزلنا عليك كتاباً في قرطاسٍ...»31 و: «و لن نومن لرقيك حتي تنزل علينا كتابا نقراه»33از آن رو كه درخواست كافران، نزول مجموع كتاب نه به صورت آياتي جداگانه- بود، مقصود از تنزيل ، انزال است، چنانكه علامه طباطبايي مي گويد:«الآيات تذكر سوال أهل الكتاب، رسول ا...(ص) تنزيل كتاب من السماء عليهم]دفعه واحدة[ حيث لم يقنعوا بنزول القرآن بوحي الروح الامين نجوماً».
نيز زمخشري گفته است:«روي أن كعب بن الأشرف و فنحاصي بن عازوراء و غيرهما قالوا الرسول ا...(ص): ان كنت نبيّا صادقاً فاتنا بكتاب من السماء جملةً كما أتي به موسي، فنزلت الآية». پنجمين مورد: گذشته از چهار آيه پيشين، در آيه اي ديگر تنزيل به معناي دفعي است: «لولا نزّل عليه آيه من ربّه»33
آشكار است كه درخواست منكران، نزول آيه اي دفعي و به يكباره بود، نه آيه اي تدريجي، از اين رو كشاف در اين باره مي گويد: «نزّل بمعني أنزل»34 خداوند به نقل از كفار مي فرمايد:«لن نومن لك حتي تفجر لنا من الارض ينبوعاً أو تكون لك جنة من نخيل و عنب»35
معنا ندارد تفسير ينبوع يا تحقق جنت، تدريجي باشد، بلكه آيه و معجزه، دفعي و آني است، چنانكه در آيه هست:«قل انّ ا... قادر أن ينزل آية»36 قدرت خدا مطلق است و نمي توان گفت تدريجي است از اين رو مي بايست تنزيل در اين گونه آيات، به معناي انزال مطلق بدون قيد تدريجي باشد.
علامه طباطبايي مي افزايد: برخي همچون ابن كثير – آيه را بدون تشديد خوانده اند؛ چنان كه بعضي تشديد «نزّل و ينزّل » را از باب تفعيل دانسته اند، تا بگويند آيات تدريجي يا آيات بسياري درخواست شد كه به تدريج فرو آيد(همچون نزول ملك ، تفجير ينبوع ، وجود جنت ، اسقاط سماء ، وجود بيتي از ذهب و فصه و نزول قرآن ). اما بايد دانست نزول و تحقق همه يا هريك از اين آيات، به تدريج ممكن نبوده ، وجود آن دفعي خواهد بود؛ چنان كه بايد در پاسخ به علامه طباطبايي افزود: تمامي آيات و معجزات مزبور درخواست نشدند، بلكه به قرينه وجود «أو» در آيات ، يكي از آنها مورد در خواست بود، نه آيات بسياري كه پس از ديگري نازل شود:
«لَن نٌومنَ لَكَ حَتّي تَفجٌرَ لَنا مِن اَلأرضِ يَنبوعاً أو تَكونَ لَكَ جَنّه مِن نخيلٍ ... أو تَرقي في السماء». 37 شايان ذكر است قرائت بي تشديد شاذ است.
ششمين مورد آيه اي است كه مي فهماند نزول قرآن تدريجي است و تنزيل به معناي نزول دفعي به كار گرفته شده است:«وَ قالَ الّذينَ لَولا نزّلَ عَلَيه القرآنٌ جٌملة وَاحِدَةً»
كافران اعتراض داشتند چرا قرآن، مكتوب در الواح و به يكباره همچون تورات ، بر پيامبر (ص) نازل نشد؟ چنان كه در آيه ديگر است: «يسئلكَ أهلٌ أن تٌنَزّلَ عليهم كتاباً مِنَ السماء»39 از آيات بر شمرده بر مي آيد تنزيل با انزال هم معنا بوده نمي توان پنداشت تنزيل به معناي تدريج است زيرا معنا ندارد گفته شود : لو لا نزّل عليه القرآن جملة واحدة في كتاب! ممكن است گفته شود : نزول تمامي قرآن به تدريج ميسر است ، بدين گونه كه جبرئيل از آغاز تا پايان قرآن را در يك مجلس نازل كند در اين صورت مي توان گفت تنزيل به معني تدريج است، اما بايد گفت : نزول در زماني ممتد و در مجلس واحد انجام شده است و انزال مي باشد ، يعني باز دفعي است .
هفتمين مورد كه تنزيل و انزال به معناي هم به كار گرفته شده، آيه مائده است:
وَ اِذقالَ الحَواريونَ يَا عيسي بن مريَم َ هَل يستطيعٌ ربّكَ أن يٌنَزّلَ عَلَينا مَائدَة مِنَ السّماء ... قالَ عيسي بن مَريم الهمَّ ربنّا اَنزِلَ عَلَيناَ مَائدةً ... قالَ ا... انّي مٌنَزّلٌها ...»40 مائده به معناي طَبَق طعام است و در آيه انزال و تنزيل براي درخواست مائده آمده است. درخواست يك چيز (مائده و طبق طعام) به انزال (نزول دفعي) و تنزيل(نزول تدريجي) نمي تواند درست باشد ؛ از اين رو فهميده مي شود كه در شش آيه پيشين، تفاوتي ميان انزال و تنزيل نيست. گرچه برخي با قرائت «مٌنزلها» و نه «مٌنَزِّلها» خواسته اند بگويند : مائده انزل(فرو فرستادن دفعي) شده ، اما اين قرائتي شاذ است.
نكته ديگر اينكه در واقع علامه طباطبايي در ذيل آيه مائده از راه حلي كه بيشتر باور داشته تا تفاوت انزال و تنزيل را بپذيرد، عدول كرده است، چون مي فرمايد: «منزلها» بدون تشديد بهتر است، زيرا انزال بر نزول دفعي دلالت داشته ، استعمال شايع تنزيل ، در تدريج است، نه اين كه معناي آن چنين باشد!41
حتي اگر قرائت «منزلها» در «قال ا... انّي منزلها» را بدون تشديد بپذيريم، هيچ كس اين آيه : «هل يستطيع ربّك أن ينزّل علينا مائدة من السماء » را بدون تشديد نخوانده ، از اين رو دانسته مي شود تفاوتي ميان انزال و تنزيل نبوده است. تأييد اين مطلب ، سخن علامه طبرسي در مجمع البيان است:«و الوجه في التشديد أنّ نزل و أنزل بمعني واحد، يعني انّ عدم موافقة جوابه تعالي بعيسي (ع) ]اي قال النبي «انزل » و قال ا... «منزل» من التنزيل[ لا يَضِرّ لأنّ أنزل و نزّل واحد».
برخي مي گويند: گرچه انزال و تنزيل به يك معناست، اما انزال در مقام تدريج استفاده نشده و اگر در مواردي مثل باران آمده – كه تدريجي است – به اعتبار«مجموع» است. اما بايد گفت : در قرآن انزال در مقام تدريج به كار رفته است. از جمله «وَ اَنزَلنا مِنَ اَلمٌعصِرات مَا ثَجّاجاً»42 اگر تفاوت اساسي ميان انزال و تنزيل مي بود ، مي بايست بگويد: «و نزّلنا من المعصرات ماءً» نيز آيه: «لَو أنزلنا هَذَا القرآنَ عَلَيَ جَبَلٍ ... »43 انزال در اين آيه به معناي نزول دفعي نيست. اگر به معناي نزول دفعي باشد، معنا چنين است: اگر به يكباره اين قرآن را بر كوه فرو فرستيم ... يعني اگر به يكباره نفرستيم، چنين نخواهد شد؟! در حالي كه خداوند مي فرمايد : چه يكباره و چه به تدريج ، تفاوتي نخواهد داشت. اگر انزال يكباره به واقع تأثيري داشت، مي شد برخي منكران ادعا كنند اگر قرآن يكباره بر ما فرود مي آمد ، ما خاشع و فرمانبردار مي شديم، در حالي كه اساساً نزول دفعي نقش و تأثيري ندارد. افزون بر اين هيچ كس يكي از معاني باب افعال (انزال ) را دفعي نگفته است. خلاصه آنكه نه در لغت و نه در استعمال، تفاوتي ميان انرال و تنزيل نيست.
تا كنون به اصل معناي لغوي انزال و تنزيل پرداختيم و عدم تفاوت لغوي آن دو را مشخص كرديم. اكنون به اصل مدعاي علامه طباطبايي مي پردازيم.: علامه طباطبايي معتقد است: «قرآن حقيقتي فراتر از آنچه در دسترس ما است و مردمان ميفهمند دارد كه «احكام» موصوف است. اما قرآني كه به تدريج نازل شده، «تفضيل» است و مقصود از تأويل قرآن، حقيقت فراتر از فهم بشري است». ايشان ذيل دو آيه زير سخنانش را مي آورد: «شَهرٌ رمضانَ الّذي انزل فيه القرآن»44 «و الذينَ فِي قلوبهم زَبع فيَتَّبَعونَ مَا تَشابَهَ مِنهٌ ابتِغاء اَ لفِتنَةِ وَابتِغاءَ تَأوِيلِهِ»45 علامه طباطبايي براي استدلال بر«حقيقتي فراتر از فهم بشر » به هفت آيه ذيل استدلال كرده است: 46 1- «كِتابٌ اٌحكِمَت آيَاتٌهٌ ثم فٌصِّلَت مِن لَدٌن حَكِيمِ خَبيرٍ»47
همان طور كه پيشتر گفتيم، ايشان معتقد است«احكام» در مقابل«تفصيل» به معناي فصل بندي و تقطيع است و آيه بيان مي دارد تفصيلي كه در قرآن ديده مي شود(جدايي آيات و سوره ها ) بعداً و پس از آنكه محكم و غير مفصل بود پيش آمد.
اما در پاسخ ايشان بايد گفت: محكم لغتاً به معناي مضبوط متقن است. 48 و تفصيل به معناي تبيين مي باشد. بنابر اين معناي آيه فوق چنين است:« قرآن كتابي استحكام يافته و بدون ترديد و تزلزل است و روشن و بدون ابهام مي باشد». از اين رو « تحكيم و تفصيل» صفت و معنا و مضمون قرآن است، نه صفت الفاظ آن. قرآني كه در دسترس ماست، داراي احكام(استحكام و پايداري) و تفصيل (روشن و روشنگر) است، نه لوح و حقيقتي كه محفوظ و فراتر از فهم بشر است. از اين رو« احكام» به معناي « حقيقت فراتر » نيست و تفصيل به معناي جداسازي نمي باشد، بلكه مقصود اتقان و تفصيل آيات در قصص، احكام و عقائد است، بي آنكه منحصر در موضوعي خاص باشد، چنان كه بيان موضوعات، به تفصيل و روشني است و مطالب مجمل نمي باشد، از اين رو در مفردات آمده:
«كتاب احكمت آياتة ثمّ فصّلت» اشارة الي ما قال: «تبياناً لكلّ شيء»، ذيل آيه فوق
«من لدن حكيم خبير» است كه مويد ادعاي ماست، يعني از آن رو كه خدا حكيم و خبير است، آيات داراي اتقان و وضوح مي باشد.
«تفصيل» نمي تواند به معناي تقطيع باشد، زيرا اگر به قرآن مراجعه كنيم، اين مطلب ثابت مي شود، مثلاً در آيه « كتابٌ فٌصّلَت آياتٌهٌ»49 يا «وَلَو جَعَلنَاه قرآناً أعجمياً لَقَالوا لَولا فٌصّلَت آياتٌهٌ أاعجَمِيٌ و غربي»50 به معناي آيات روشن و گوياست و ايراد اعراب به تقطيع آن نيست، بلكه پروردگار مي فرمايد: اگر قرآن را عجمي مي فرستاديم، مي گفتند چرا آياتش روشن نيست!
نيز در آيات «تفصيلاً لكلّ شيء» 51 ، « و كٌلّ شَيءِ فَصّلنَاه تفصيلاً» 52 و «قَد فصّل لَكٌم مَا حَرّم عَلَيكٌم»53 تفصيل به معناي تبيين است، نه تقطيع! از اين رو نمي توان فرمايش علامه طباطبايي را مبني بر «احكام» و «تفصيل» به معناي حقيقتي فراتر از درك بشر پذيرفت.
علامه طباطبايي براي آنكه بگويد: تفصيل، امري پيش آمده براي قرآن است و كتاب چيزي است و تفصيل عارضي بر آن چيزي ديگر؛ مي گويد: در آيات ديگر آمده است:
2)«وَلَقد جِئنَا هٌم بِكتَاب ٍِ فَصّلنَاهٌ عَلي عِلمٍ ...»54
3) و: «وَ تَقفيل الكتابِ لارَيبَ فيهَ مِن رَبّ العالمين»55 اما بايد گفت: آيا در اين دو آيه مي توان گفت«تفصيل» به معناي تقطيع است؟ قطعاً مقصود تبيين آن است. « فَصّلنَاهٌ عَلَي عِلمٍ» يعني بيان و ايضاح قرآن نيازمد علم و آگاهي است، نه اين كه تقطيع و آيه آيه كردنش با علم وعمد باشد.
بيشتر علامه طباطبايي معتقد است: اصل و حقيقت قرآن كه نزد خدا و در لوح محفوظ است، تأويل آياتي است كه به تدريج نازل شده است. نويسنده الميزان بر اين باور است كه : حقيقت قرآن هيچ واژه و لفظي نداردو قابل فهم بشر نيست، بلكه خدا بر آن لباس عربيت الفاظ پوشاند تا به ذهنها نزديك گردد. 56 ايشان در تفسير سوره آل عمران مي گويد: معارف از تأويل قرآن گرفته مي شود و معناي« هل ينظرون الا تأويله» حقيقت قرآن است كه در ماه رمضان بر قلب رسول ا... نازل شده اما بشر عادي، بر درك آن قادر نيست، از اين رو قطعه قطعه و آيه آيه شد.تا بشر فهم شود.57
تأويل، به مصداق يا مصلحت و مفسده يا حكمت امر و نهي و تهديد گفته مي شود. مثلاً معناي«يَا أبتِ هَذَا تَأويل ٌ رٌوياَيَ»58 مصداق عيني روياي يوسف است، يا معناي« نبّئنا بِتَأويِلٌه رٌويايَ»59
و «الّا نَبّأتٌكٌما بتَاويلهُ»60 باز مصداق و تعبير خواب و روياست.
در آيه «ذَلِكَ تَأويلٌ مَا لَم تَستطيع عَلَيه صبراَ»61 مصلحت و حكمت مراد است، نيز اين آيه: « سأنَبّئكَ بتأويل مَا لَم تَستَطع علَيه صَبرا»
و:«هل يَنظَرون الا تأويلَهٌ يَومَ يَأتي تاَويلهٌ ...)63 كه منظور فرا رسيدن« مصداق روز جزا » است.
نيز:«بل كذبوا بما لم يحيطوا بِعِلمِهِ وَ لمّا يَأتِهِم تَأويله»64
يعني چون واقعيت و مصداق عيني روز قيامت را نديده اند، آن را تكذيب كردند.
علامه طباطبايي از آن رو كه تأويل را «حقيقت فراتر» پنداشته ، ناچار شده است كه بگويد : سخنان و احكام و معارف و پيامبران پيشين، داراي تأويل و حقيقتي است، مانند معارف و احكام قرآن، كه تأويل دارد. 65 البته اگر معتقد باشيم تأويل به معناي مصلحت و حكمت هم هست، مي توان گفت آري، كلمات معصومان داراي تأويل است، اما ديگر نمي توان تأويل را «حقيقت فراتر از بينش بشر» دانست كه عبارتست از : قرآني كه در لوح محفوظ است و داراي احكام، بي آنكه در دام الفاظ باشد در ماه رمضان بر رسول خدا(ص) نازل شده، آن گاه پاره پاره و آيه آيه شده، گرچه پيامبر به همگي آن آشنا بود، از اين رو گاه بيش از جبرئيل (ع) آيه را مي خواند، كه خدا او را نهي كرد(لا تحرّك به لسانك) بلكه درست آن است كه بگوييم: كتاب مبين، قرآن موجود در دست ماست كه به لفظ عربي ايجاد شده تا مردمان در آن تعقل و انديشه كنند و مقصود از«ام الكتاب»
آن است كه تمامي دانشها از قرآن زاده شده اند، 66 زيرا قرآن، كتاب جامع و دربردارنده تمامي آموزه هاي تورات و انجيل و ديگر كتب آسماني است كه در دسترس ماست و ما از آن بهره مي گيريم.
4)«انّه لَقرآن كريم في كتابٍ مكنٌون، لايَمَسَهٌ اِلا المطهّرونَ، تنزيل مَن ربّ العالمينَ»67
5)«انّا جعَلناه قٌرآناً عَرَبياً لَعلّكم تعقلونَ و انّه في امِ الكتابِ لَدَينَا لَعَليّ حَكيم»
علامه طباطبايي مي گويد: ظاهر آيه آن است كه قرآن در كتاب مكنون، جايگاه دارد و جز بندگان پاك و شايسته خدا آن را مس نميكنند، كه بعداً تنزيل شده است، ولي پيش از اين، مكنون از اغيار بوده، در آيات سوره زخرف از آن به «ام الكتاب» و در سوره بروج به «لوح محفوظ» ياد شده است.
در آيه مزبور ، قرآن چنين توصيف شده: كريم، في كتاب مكنون، لا يمسهٌ الا المطهرونَ و تنزيل من رَبّ العالمينَ. ضاهر چنين است كه قرآن موجود را جز پاكان مسّ (درك يا لمس) نمي كنند، نه آنچه علامه طباطبايي مي پندارد كه : ضمير «يسّمه» به كتاب مكنون برمي گردد و معنا چنين است: قرآن موجود در عالم أعلا مكنون و محفوظ است، به گونه اي كه جز پاكان (امامان) آن را مسّ نكنند.
بعد فرض مزبور پوشيده نيست، زيرا در اين حال «لايمسّه المطهرونَ» جمله معترضه بوده ، تنزيل صفت سوم قرآن مي گردد. اما بايد گفت ضمير در «يمسّه» به قرآن بر مي گردد و خدا چنين مي فرمايد: آنچه برايتان روشن نمودم، قرآن كريم است كه سودمند حال مردمان است، چون دربردارنده معارفي است كه خوشبختي بشر را در پي دارد. چنين قرآن در بردارنده سعات ، در كتاب مكنوني است كه خود در لوح محفوظي است.
معناي مزبور و چنين تفسيري از كتاب مكنون، معروف بوده، مجاهد و ديگران معتقدند: مراد همان مصحفي است كه در دست ماست. مويد مطلب اين آيه است: «انّا نَحنٌ نَزّلنا الذكر وَ اِنّا لَهٌ لَحافضونَ»، يعني قرآن موجود را از تحريف حفظ خواهيم كرد. سيد مرتضي در «دررالقلائد» به نقل از ابن انبازي بدين مطلب معتقد است. 69
به هر روي چه مراد آن باشد كه قرآن در لوح، محفوظ است، يا قرآني كه در دسترس ماست، غير قابل تحريف است، «لايمسّه...» صفت سوم قرآن موجود در دست بشر خواهد بود. مقصود از «مسّ» لمس با بدن و لزوم طهارت هنگام مسّ است. در اين صورت، آيه اخبار در مقام انشاء است و به حكم شرعي اشاره دارد. اما گفته شده«مَس» به معناي درك است، 70 چنان كه علامه طباطبايي در سوره واقعه گفته و آن را صفت كتاب مكنون – كه قرآن در آن هست- دانسته است و نتيجه گرفته: حقيقت قرآن ، خالي از تفصيل (جداسازي) و عربيت بوده، در ماه رمضان، به يكباره بر پيامبر (ص) نازل شده است.
در اين صورت و بنابر اعتقاد علامه طباطبايي« لا يمسّه» جمله معترضه ميان اوصاف قرآن است، كه البته فرمايش ايشان بعيد مي نمايد، زيرا:
الف) هدف آيات آن نيست كه بيان كند اصل قرآن را كسي نمي فهمد. مقام مناسب بيان چنين مطلبي نيست. بلكه مقام بيان حال و اوصاف قرآن است اينكه سودمند مي باشد و در كتابي مكنون ، محفوظ از تصرف و تحريف است و به سبب كرامت و عظمتش جز با طهارت روا نيست مسّ شود. سپس در چهارمين صفت مي فرمايد: تنزيل رب العالمين است و كلامي عادي يا سحر نيست.
ب) در زبان عرب، شاهد و گواهي بر لمس معنوي يافت نمي شود، چنان كه لسان العرب و مفردات
گفته اند. و مسّ را لمس گفته اند. 71 در مصباح الميزان آمده: «مسسته .... أفضيت اليه بيدي من غير حائل» . نيز مجلسي اول ، مس را به معناي فهم و درك نپذيرفته، آن را مس و رق مي داند و مي گويد: به كارگيري مس به معناي فهم در عرف جديد است و ظاهراً از كلام عرب نيست و در عرف اينان ناشناخته است. 72
در شرح فارسي خود بر من« من لا يحضره الفقيه» نيز چنين مي گويد.
ج) امام كاظم و امام باقر(ع) « لا يمسّه» را مربوط به مسّ قرآن موجود دانسته و فرموده اند: مس خطوط و حاشيه قرآن بدون طهارت روا نيست. 73
چنان كه امام علي(ع) به عمر(خليفه دوم) درباره قرآني كه نزد خود داشت فرمود: «فانّ القرآن الّذي عندي لا يمسّه الا المطهرون و الأو صياد من ولٌدي».
يعني در موارد فوق، صفت قرآن موجود مقصود بوده، نه آنچه در لوح محفوظ است. بنابراين نمي تواند مستند علامه طباطبايي در اعتقاد به « حقيقت فراتر » باشد.
(دو آيه ديگر، گواه اعتقاد علامه طباطبايي)
6) «و لا تعجل بالقرآن من قبل أن يقضي اليك وحيه»74
7) «لا تحرّك به لسانك لتعجل به»75
علامه طباطبايي معتقد است: اين آيات مي فهماند پيامبر (ص) از آنچه نازل مي شد، آگاه بود، از اين رو از شتاب در قرائت آن پيش از به پايان رسيدن وحي نهي شد، اما بايد گفت:
الف) آنچه نويسنده الميزان مي گويد و از اين دو آيه برداشت مي كند، با اعتقاد ديگر ايشان ناهمخوان است؛ زيرا وي باور دارد: قرآن موجود در لوح محفوظ، داراي «احكام» بوده، فصل و آيه و لفظي نداشته است، چه عربي و چه غير آن . فقط حقيقت قرآن در آنجا بوده، بي هيچ لباسي و جز مطهران و پاكان نتوانسته اند آنرا درك كننند. از اين رو بايد از علامه طباطبايي پرسيد: با چنين باوري ، چگونه رسول خدا (ص) الفاظ قرآن را مي دانست، تا پيش از نزول جبرئيل قرائت كند؟! البته مي توان توجيه كرد: نفس قرآن كه در مدت 23 سال نازل شد، در شبي مبارك بر پيامبر فرود آمد، اما علامه طباطبايي چنين مطلبي را باور ندارد.
ب)آيات ديگر مي فهماند پيامبر عالم به تمامي مضامين قرآن نبود، از جمله: «ما انزلنا عليك القرآن لتشقي »76 و «لم تحرم ما أحل ا... لَكَ»77
ترديدي نيست كه آيه نخست پس از آن نازل شد كه پيامبر بسيار عبادت مي كرد، تا آن اندازه كه پاهايش متورم شد، كه با نزول آيه اول سوره طه، از اين كار بازداشته شد.
اگر بپذيريم كه تمامي قرآن به يكباره در ماه رمضان بر قلب مباركش نازل شده، آيه مزبور نيز بوده، در اين صورت چرا پيامبر – به رغم نزول و آگاهي از دستور خدا به آيه عمل نكرده، از علم و آگاهي خويش بهره نبرده، باز آن قدر عبادت كرده كه پاهايش متورم شده، در مرحله تدريج كه قرآن نازل شد، براي بار دوم نهي گرديده است؟!
اگر گفته شود: در نزول دفعي ، مأمور به عمل نبوده، نيازمند نزول تدريجي بوده، بايد گفت:
الف) در اين صورت فايده نزول چيست، وقتي عمل بدان حتي براي پيامبر واجب نباشد؟!
ب) معنا ندارد بگوييم پيامبر مأمور به عمل نبوده، زيرا پس از حصول علم به اينكه عملي مكروه يا محبوب است، نمي توان آن را مرتكب شد يا ترك كرد. حتي اگر چنين فرضي را بپذيريم، بايد گفت: آيا مأمور به عمل خلاف بوده تا آن اندازه كه پاهايش متورم شود؟!
در نتيجه نمي توان گفت پيامبر عالم به تمام قرآن به سبب نزول دفعي بوده ، چون آيات ديگر مخالف چنين باوري است و بياني متفاوت دارد.
ج) تفسير دو آيه مزبور به اينكه پيامبر آگاه به تمام قرآن بود، چندان درست نمي نمايد، بلكه ما معتقديم دو آيه دلالت دارند: پيامبر مشتاق حفظ يا اخذ وحي بود و در اين كار شتاب داشت، مبادا آن را فراموش كند. مويد باور ما آيات ديگر همچون« سنقرئك فلاتنسي» است. چنان كه درباره آيه نخست ( لاتعجل بالقرآن من قبل أن يقضي اليك وحيه و قل ربّ زدني علما) شيخ طوسي در تبيان مي گويد:
«اي لاتسئل انزاله قبل أن يأتيك وحيه، و قيل معناه: لا تلقه الي الناس قبل آن يأتيك بيان تأويله، و قيل: و لا تعجل بتلاوته قبل أن يفرغ جبرئيل مي ادائه اليك»
علامه طباطبايي هر دو آيه را به يك معنا گرفته، ولي بايد گفت معناي آيه آن است كه پيامبر براي نزول قرآن شتاب داشت و از خدا نزو ل آن را درخواست مي كرد. نبايد پذيرفت كه هر دو آيه به يك معنا باشد، در نتيجه پيامبر دو بار نهي گرديده باشد! زيرا پيامبر با يك بار نهي ، دست از كار مي شست. نيز آشكار است سوره قيامت پيش از سوره طه نازل شده(ده سوره پيشتر ) است، از اين رو دو آيه نمي تواند به يك معنا باشد. بنابراين جريان چنين بود: پيامبر براي نزول آيات شتاب داشت و از خدا همين را در خواست مي كرد، اما خدا از عجله و درخواست نزول پيش از آنكه وقتش برسد، پيامبر را بازداشت، چون آيات به مصالحي كه لازم بود فرود مي آمد. مويد اين باور امور زير است:
الف) در آيه، نهي از قرآن شده، نه از قرائت(لا تعجل القرآن). نمي توان گفت« لا تعجيل بقراءة ال قرآن» بوده و قرائت حذف شده، زيرا قرينه اي بر حذف نيست.
ب)افزون بر اين، متعدي شدن با «اليك » به معناي رسيدن و وصول است، 78 كه معني آيه چنين خواهد بود: «پيش از رسيدن زمان وحي، براي دريافت آن شتاب مكن».
ج)«رب زدني علمّا » يعني درخواست افزايش دانش، مناسبتي با «تعجيل در نزول قرآن» دارد وگرنه شتاب در حفظ يا قرائت پيش از نزول، مناسبتي با « ربّ زدني علمّا » ندارد. سيد مرتضي در امالي خود مي گويد: « لا تعجل، بأن تستدعي من القرآن ما لم يوح اليك به فانّ الله اذا علم بمصلحته في انزال القرآن عليك، أمر بانزاله و لم يؤخّر عنك»79
د) اگر بپذيريم مقصود از «لا تعجل» آن باشد كه پيامبر پيش از تمام شدن و حي، آن را قرائت مي كرد از آن رو كه علم في الجمله داشت(چنان كه علامه طباطبايي، معتقد است)بايد گفت: در اثناي سخن ديگران، صحبت كردن، زشت و ناپسند است و افراد عادي از آن دوري مي كنند، چه رسد به پيامبر كه بخواهد در ميانه كلام حق تعالي، صحبت كند و شتاب نمايد! آن هم بي آن كه شتاب سودي داشته باشد، مگر آن كه پيامبر بخواهد به فرشته وحي بفهماند كه من پيش از قرائت وحي تو، به آن آشنايم! آيا چنين اظهار فضلي را مي توان درباره پيامبر ممكن دانست؟! همگان مي دانستند پيامبر بسيار مشتاق نزول و دريافت وحي بود]و گاه سر به آسمان بلند مي كرد و تمناي وحي مي نمود[!
علامه طباطبايي مي گويد: پيامبر علم اجمالي به آيات نازله داشت. بايد پرسيد:
الف)اصل و حقيقت قرآن، تنها بخشي از آن نيست تا گفته شود«في الجمله» از آن آگاهي داشت بلكه اصل قرآن عين و تمام آن است.
ب) علم اجمالي موجب سكوت مي شود، نه شتاب.
اما آيه دوم « لا تٌحرِّك به لِسِانَكَ لِتَعجَلَ بهِ اِنّ عَلَينَا جَمعَهٍ و قٍرآنَهٌ»80
ظاهر آيه آن است كه پيامبر (ص) به هنگام نزول وحي و پيش از تمام شدنش، در قرائت قرآن شتاب مي كرد، كه خدا ايشان را از اين كار باز داشته، سبب آن را كه ترس پيامبر از تلف و نسيان قرآن بود، اشاره نموده، فرمود: جمع و گردآوري وحي برماست. پس درنگ كن تا قرائتش تمام شود. ابن عباس و ديگران نيز چنين روايت كرده اند، نخستين مفسّر جامع شيعي، شيخ طوسي – در «تبيان» همين را گفته است. در آيه: «اِنَّ عَلَينا جَمعَهٌ وَ قٌرآنَهٌ» قرآن در اين آيه، مصدر است مانند فرقان و رجحان، و هر دو ضمير به وحي بر مي گردد. اين مطلبي است كه علامه طباطبايي گفته است.
اما بايد دانست شتاب براي نزول قرآن و تعجيل در قرائت آن پيش از خواندن جبرئيل ، با « انّ عَلَينا جَمعَهٌ وَ قٌرآنَهٌ» همخوان نيست و تفسير علامه طباطبايي در اين باره كه مقصود« گرد آوري وحي و قرائت آن بر پيامبر»است ، همخوان با خوف نسيان مي باشد، نه آنچه نويسنده الميزان به دنبال مي نويسد: « فلا يفو تنا شيء حتي يحتاج الي أن تسبقنا الي قراءة ما لم نوحيه بعد» پيش خواني « سبقت در قرائت)آنچه هنوز نازل نشده، همساز با جمع و ضميميه كردن! اجزا نيست. مويد مطلب ما آراي برخي مفسران است:
«قال ابن عباس: كان النبي (ص) اذا نزل عليه القرآن عجّل بتحريك لسانه لحبۀبه ايّاه و حرصه علي أخذه و ضبطه مخافة أن ينساه، فنهاه الله عن ذلك. و في رواية سعيد بن جبير عنه انّه(ص) كان يعاجل من التنزيل شدة و كان يشتدّ عليه حفظه فكان يحرك لسانه و شفتيه قبل فراغ جبرئيل من قراءة الوحي، فقال سبحانه: لا تحرّك به ، اي الوحي او بالقرآن لسانك يعني بالقرآءة لتعجل به اي لتأخذه»81
1. تفاوتي ميان انزال نيست. انزال (از باب افعال) و تنزيل (از باب تفعيل) اولي نه به معناي نزول دفعي است و دومي نه به معناي نزول تدريجي، زيرا هر دو به معناي مطلق نزول است و در مفهوم هيچ يك از دو باب افعال و تفعيل انجام فعل دفعي يا تدريجي نيامده است. گواه ادعاي ما لغت عرب و آياتي بود، كه در مورد آيات ديديم هم« انزال» به معناي نزول تدريجي آمده و هم « تنزيل» به معناي نزول دفعي، آياتي همچون:
«أنزَلَ مِنَ السّمَاء مَاءً»82 و «نَزّلنا من اَسّمَاء مَاءً مٌبَاركاً»83 نيز « وَقَالٌوا لو لا نٌزّلَ عَلَيهِ القٌرآن جملةَ وَاحِدَةً كَذلِكَ لِنٌثَبتَ بِهِ فٌوادَكَ»84
كه منكران اعتراض داشتند چرا به يكباره و « جملة واحدة» قرآن فرو نيامد، و خداوند بر عدم نزول دفعي صحّه گذاشته(با گفتن«كذالك») حكمت آن را تثبيت دل و دين دانسته است.
نيز: «وَ أنزَلنَا اِلَيكَ الذّكرَ لَتٌبَيّنَ لِلنّاسُ مَا نٌزّل اِلَيهِم»85 و: «وَ قالو يا ايها الذي نزل عليه الذكر»86 و: «انِا سَنلٌقِي عَلَيك قولاً ثقيلاً»87 كه مناسبتي با نزول دفعي ندارد. آياتي ديگر هست كه مي فهماند پيامبر عالم به قرآن نبود، بلكه به تدريج خداوند بدو وحي فرستاد و برخي رخدادها را به ايشان آگاهاند، از جمله: «و الّذينَ اتّخذٌوا مَسجِدَا ضِراراَ وَ كٌفراَ وَ تَفريقاَ ... لا تَقٌم فيهِ أبَداً»88 پيامبر در آستانه جنگ تبوك به كساني كه مسجد را بنا كرده بودند، وعده داد در آنجا نماز گزارد، ولي خدا وي را آگاهاند در مسجد منافقان پرستش نكند.
نيز:« فلّما قَضي زَيدٌ منهَا وَ طَراً زَوّجنَاكَهَا ...»89 تزويج زينب به رسول خدا(ص) پس از گذشت زمان بوده، نمي توان پذيرفت به يكباره قرآن نازل شده، در آن، اين آيه آمده، به رغم آن كه هنوز رخ نداده بود. هم چنين : «قَد نَري تَقّلبَ وَجهَك فِي السّمَاءِ فَلنٌولَّيَنّكَ قِبلَةً تَرضَاهَا»90 حكايت آيه از چنين حالتي براي پيامبر در زماني پيشتر كه هنوز اتفاق نيفتاده بود ، چگونه پذيرفتني است؟
در آيه« وَ أنزلنا عَليكَ الذِكرَ لِتٌبَيّنَ لَلّناسِ ما نٌزّلَ اِلَيهِم» اگر بگوييم معنا چنين است:« ما قرآن را به يكباره بر تو فرو فرستاديم تا تو قرآني را كه به تدريج نازل شده است براي مردم روشن كني! چنين معنايي نادرست و متهافت است.
2. درست نيست گفته شود قرآن اصل و حقيقتي ديگر دارد و آنچه در دسترس ماست، پوششي و سايه اي از آن است.
پيشتر گفتيم نويسنده الميزان مي گويد:«حقيقت قرآن در لوح محفوظ و بيت المعمور و كتاب مكنون و ام الكتاب ، به دور از كثرت و تدريج و تغيير است. و اين حقيقت پيش از تفصيل و نزول تدريجي است، كه در واژه و زبان نمي گنجد و در مرحله حقيقت« عليّ و حكيم» نزد خداست، به دور ازدرك عقول و فقط بر قلب رسول خدا (ص) نازل شده است.
چنين نظري هيچ دليل قرآني يا حديثي نداشته، تنها بياني استحساني و ذوقي است. افزون بر اين قرآن كه هدايتگر مردمان است و در ماه رمضان نازل شده(شهر رمضان الّذي اٌنزلَ فيه القرآن هٌديً للنّاسِ) اگر به معناي حقيقت قرآن باشد كه در الفاظ و اژه ها نگنجد و نيز دور از ادراك و عقول انسانها باشد، چگونه خواهد توانست هدايتگر مردم باشد؟!
نيز مي افزاييم: اگر حقيقت قرآن چيزي، فراتر از ظرف زمان و مكان باشد، حال چگونه چنين حقيقتي در ظرف ماه رمضان خواهد گنجيد و قابل خواندن و نوشتن وگوش كردن مي شود؟ ! حقيقت قرآني كه در صقع علم ربوبي و فراتر از زمان و مكان (جهان ماده ) و واژه هاست، به چه كار بشر عادي مي آيد؟! چه لزومي دارد قرآن دو نزول، يكي دفعي در آسمان و بيت المعمور و ديگري تدريجي در زمين و بر قلب رسول خدا (ص) داشته باشد، به رغم آن كه نزول تدريجي كافي و مورد عمل است؟!
همچنين احاديثي كه مي گويد: بيت المعمور مسجدي در آسمان است. آيا كسي در آنجا بوده كه وحي را دريافت كند؟ آن كس فرشته بوده يا بشر؟ او كيست و نامش چيست؟ نسخه قرآني بيت المعمور راهنماي چه كساني است؟ نيز اگر كسي نبوده، آيا قرآن بر بيت المعمور (مسجد آسماني)نازل شده ؟! آيا اين مسجد داراي درك و شعور دريافت وحي است؟ بيت المعمور وحي را از چه كسي دريافت كرده است؟ از خدا يا جبرئيل ؟ اين وحي در كتاب و لوحي نوشته و در آن جا گذاشته شده؟ آيا چنانكه باورداران اين مطلب مي گويند، پس از نزول تدريجي قرآن بر پيامبر (ص)، قرآن بيت المعمور باقي ماند، چه ضرورتي داشت باقي بماند؟
به هر رو ي، نقاط ضعف احاديث بيت المعمور و قبول نزول دفعي بسيار است؛از جمله: مورد اعتماد نبودن برخي راويان (از جهت دروغ گويي و جعل حديث و حافظه ضعيف ) و تكيه بر اخبار آحاد. همچنين تبادر عرفي از «انا انزلناه في ليلة القدر» آن است كه قرآن را بر رسول خدا در زمين نازل كرديم، نه بر بيت المعمور (در آسمان و يا عرش و كرسي)از اين گذشته، زمان (شب قدر و ماه قمري رمضان ) از آن زمينيان است نه اهل آسمان.
3. نادرست بودن نزول اصل و حقيقت قرآن در ماه رمضان بر پيامبر (ص) ؛ زيرا اگر در روز نخست ماه رمضان بگوييم: رمضان رسيد آيا معنايش اين است كه تمام رمضان به يكباره رسيد؟! معنايش اين است كه نخستين روز ماه رمضان رسيد، آن هم نه تمام روز ، بلكه ساعات آغازين آن روز در مورد قرآن نيز چنين است، يعني اگر آيه مي فرمايد: قرآن در ماه رمضان يا شبي مبارك نازل شد، يعني نزول آغازين آن در اين ماه و شب بوده است. اين مطلب چنان روشن بوده كه حتي مخالفان مي گفتند: چرا قرآن يكباره فرو نيامده است!
نيز آيه ديگر مي فرمايد: « عَفَي ا... لم أذِنتَ لَهم »91 معنا آن است كه پيامبر پيشتر به جمعي اجازه داده بود در جهاد شركت نكنند كه چنين عتاب شد، و اين مناسبت با نزول تدريجي و آگاهي بعدي پيامبر دارد.
4. از آن رو كه هيچ يك از هفت آيه اي پيشين و آيه ديگر وجود ندارد كه نزول قرآن را به دفعي (يكباره) مقيد كند، نيز حديثي در اين باره نيست(جز حديث غير معتبر كه پيشتر گفتيم) مي بايد آيات مطلق نزول را حمل بر مقيد كرد، يعني آياتي كه از نزول تدريجي سخن گفته، مفسر آياتي است كه نزول قرآن را به گونه مطلق يادآور شده است، چنان كه آيات ذيل بيان مي دارد: «وَ قٌرآناً فَرَقنَاهٌ لِتَقرَاهٌ عَلَ النّاسِ عَلَي مٌكثٍ». 92 نيز: « وَ قال الّذينَ كَفَرٌوا لَولا نٌزِّلِ عَلَيه القٌرآن ٌ جٌملَةً وَاحِدَةً كَذَلِكَ لِنٌثَبّتَ بِهِ فٌؤادَكَ»93
در پايان ، با توجه به دليل هاي مذكور ، ثابت شد كه قرآن نزول يكباره(دفعي) نداشته است، و نزولي جز نزول تدريجي براي قرآن كه در طول بيست و سه سال بر پيامبر اسلام (ص) نازل شده قابل تصور نمي باشد. حتي اگر بپذيريم قرآن دو نزول داشته است، نزول دوم وحي نخواهد بود، بلكه اجازه بر قرائت آن براي مردم ناميد؛ چنان كه امام صادق (ع) فرمود: كان لايبلّغه الا في وقت استحقاق الخطاب و لايؤديه الا وقت أمر و نهي ...» 94 اما فرض «اجازه» هم برخلاف واقع است، زيرا مسلم است كه قرآن نازل مي شده و وحي بوده ، كه به تدريج مي آمده و حال پيامبر(ص) بر اثر آن دگرگون مي شده است.
از كلام برخي يا اغلب مفسرآن چنين بر مي آيد: كه اطلاق قرآن بر قرآن موجود(از سوره فاتحه تا پايان سوره ناس) حقيقي بود و به كارگيري لفظ قرآن براي يك سوره يا آيه يا بعضي از آن، مجازي است. اما بايد گفت حق چنين نيست، زيرا استعمال قرآن مثل استعمال ماء (آب) براي قليل و كثير، به گونه حقيقي است و گواه آن، لغت و گفته اصوليون است، ابوالبقاء در كلياتش مي گويد:
«و في التلويح: هو (القرآن) في العرف العام اسم لهذا المجموع و عند الاصولية و ضع تارة للمجموع تارة لما يعمّ الكلّ و البعض. فيكون القرآن حقيقة فيهما باعتبار وضع واحد». 95
صاحب معالم مي گويد: «والضمير في« انّا انزلناه» للسورة لا للقرآن ، وقد يطلق القرآن علي السورة و علي الآية، فان قيل يصدق علي كلّ سورة و آيه انها بعض القرآن بعض الشيء لا يصدق عليه أنّه نفس ذلك الشيء، قلنا: هذا انّما يكون فيما لايشارك البعض الكلّ في مفهوم الاسم كالعشرة فانّها اسم لمجموع الآحاد المخصوصة ، فلا يصدق علي البعض ، بخلاف نحو الماء فانّه اسم للجسم البسيط البارد الرطب بالطبع، فيصدق علي الكل و علي ايّ بعض فرض منه، فيقال: هذا البحر ماء و يراد منه مفهومه الكلي، و يقال انـه بعض الماء و يراد منه مجموع المياه الّذي هو أحد جزئيات ذلك المفهوم. و القرآن من هذا القبيل فيصدق علي السورة انّها قرآن و علي بعض القرآن بالاعتبارين. علي انّا نقول أنّ القرآن قد و ضع بحسب الاشتراك للمجموع الشخصي وضعاً آخر، فيصح بهذا الاعتبار أن يقال السورة بعض القرآن».
سيد مرتضي در «دررالقلائد» مي گويد: « قولهتعالي « القرآن» في هذا الموضع لا يفيد العموم و الاستغراق و انّما يفيد الجنس من غير معني الاستغراق»96
چنان كه استعمالات قرآني و عرفي، نيز كلمات امامان (ع) همين مطلب را تأييد مي كند:
«وَ اِذَا قٌرِء القرآنٌ فَستَمعٌوا لَهٌ»97 «و اذاَ قرأتَ القرآن ٌ جَعَلنَا بَينكَ و بينَ الذينَّ لا يومنونَ بالاخرة حجاباً مستوراً»98 «فقالو انا سَمعنا قرآناً عجباً يهدي اليَ الرّشد فامنّا بِهِ»99
در عرف مي گفتند: «أخاف أن ينزل في القرآن؛ مي ترسم درباره من قرآن نازل شود» كه مقصود آيه يا سوره بود . نيز امامان مي فرمودند: «تستحب قراءة القرآن ... ؛ قرائت قرآن مستحب است ...» كه باز مقصود فلان سوره يا آيه بود.
برخي معتقدند كه وحي و نبوت با آوردن قرآن و وحي توسط جبرئيل آغاز شد، اما اخبار و روايات
مي گويد كه در آغاز پيامبر در خواب، روياي صادقي را مي ديد، آن گاه صداي جبرئيل را مي شنيد، سپس به چشم او را مي ديد. سه سال پيامبر بود بعد رسول گشت. در « بحار الانوار » درجه ها و مراتبي را براي بعثت پيامبر بر مي شمرد:
دوم: سه سال صداي جبرئيل را مي شنيد اما وي را نمي ديد. جبرئيل يكي بعد از ديگري بدو
مي آموخت اما قرآن بر او نازل نمي كرد. در اين مدت «بشير» بود و مبعوث براي امت نبود.100 چنان كه مجلسي اول مي گويد: ممكن است از اول بعثت تا زمان وفات كه 23 سال بود، در سه سال متوالي يا متفرق، قرآن نيامده باشد. 101
سوم: وقتي 37 ساله شد، در خواب مي ديد بدو «رسول ا... » مي گفتند، اما باور نمي كرد، تا يك روز كه بين كوهه گوسفندان ابوطالب را مي چراند، چشمش بر شخصي افتاد كه بدو «رسول ا...» گفت. پرسيد: تو كي هستي؟ گفت: من جبرئيلم كه خدا مرا فرستاده تا اعلان كنم تو رسولي 102
چهارم: پس از سه سال كه فقط صداي جبرئيل را مي شنيد، ولي نمي ديد، در بيست سال بعد بدو وحي مي شد. 103
تمامي روايات فوق دلالت دارد كه نبوت به تدريج حاصل شده است و زمان آن را پنج گونه بر شمرده اند: 17 رمضان، 18 رمضان، 24 رمضان، 12 ربيع الاول و 27 رجب مشهور بين سنيان، رمضان است، اما بين شيعيان، 27 رجب . اردبيلي در «جامع الرّواة » مي گويد: « و بعث يوم السابع و العشرين من رجب وله أربعون» در « بحار الانوار» به نقل از «كافي» و « امالي» مفيد، چهار خبر با همين مضمون آمده، 104 مشهور، بلكه اجماع و مسلم ميان شيعه همين رأي است. اما رواياتي نيز بر ضد آن وجود دارد، مثلاً وقتي از امام رضا(ع) پرسيدند: چرا روزه فقط در ماه رمضان است، فرمود: چون قرآن در آن ماه نازل شده و پيامبر به نبوت مبعوث گشته است. 105 شيخ مفيد از جمله رخدادهاي 27 رمضان را «مبعث» مي داند، زيرا در اين ماه نزول قرآن آغاز شد. 106 مرحوم علامه شعراني در حاشيه تفسير «مجمع البيان» گفته: مبعث در رجب نبود، بلكه همزمان با نزول وحي در ماه رمضان بوده است.
گفته اند : نبوت با نزول قرآن محقق گشته است اين مطلب را در شأن نزول سوره علق گفته اند، اما مي توان گفت: چنان كه ممكن است نبوت مقرون با وحي باشد، و ميتواند پيش از وحي نيز به آمدن جبرئيل محقق گردد، چنان كه نبوت موسي (ع) پيش از نزول تورات بود. به هر روي، دليلي بر ملازمت و مقارنت نبوت با وحي در دست نيست. حتي اخباري مي گويد: پيش از نزول قرآن، پيامبر مبعوث شده است. چنان كه اخبار پيشين دلالت داشت تا سه سال بر او وحي نشد و در دوران بيست ساله بعد، جبرئيل بر او قرآن نازل كرد.
واژه « قرآن» بر آيه و سوره نيز اطلاق شده و مي شود و مشهور آن است كه بعثت در 27 رجب وبنا بر قولي در ماه رمضان بوده است؛ بنابراين ملازمي بين نبوت و نزول قرآن نيست و تفاوتي هم ميان انزال و تنزيل نمي باشد.
قرآن به روشني مي گويد: نزول وحي در ماه رمضان بود(شهر رمضان الّذي أنزل فيه القرآن) بنابراين دليلي بر نزول در ماه رجب موجود نيست، نيز دليل متقني بر نزول آن به يكباره بر قلب رسول خدا (ص) يا بر بيت المعمور نيست، چنان كه تفاوتي ميان انزال و تنزيل نمي باشد. پس بايد گفت: معناي « شهر ٌ رَمضانَ اَلّذي أنزل فِيهِ القرآن» آن است كه شروع نزول وحي در ماه رمضان بوده و ملازمتي ميان نبوت و وحي نيست.
ظاهراً آيه « شهر رمضان الذي انزل فيه القرآن» آن نيست كه به تمامي در رمضان نازل شده، زير ا قرآن به سوره و آيه نيز اطلاق مي شود. ممكن است بگوييم : تحقق نبوت در ماه رجب بود، ولي نزول پنج آيه نخست سوره علق، دو ماه بعد از آن يعني در ماه رمضان بوده است. 107
مقاله تقديمي، ترجمه« دروس حول نزول القرآن» است كه با موافقت نگارنده فرزانه، پس از حذف و اضافاتي، به فارسي برگردان شد.
1- اسراء/9
2- مجمع البيان، ج 10 ، ص 387
3- البرهان، ج 1 ، ص 28
9- شرح عقائد صدوق ، ضميميه اوائل المقالاتو ص 232 . شيخ مفيد در ردّ فرموده شيخ صدوق مي گويد: « الذي ذهب اليه ابو جعفر ( رحمه الله) في هذا الباب اصله حديث واحد، لا يوجب علماً و لا عملاً و نزول القرآن علي الاسبا لاحادثة حالً فحالاً يدلّ علي خلاف ما تضمنه الحديث و ذلك انّه قد تضمّن حكم ما حدث و ذكر ما جري علي وجهه و ذلك لا يكون علي الحقيقة الا لحدوثه عندالسبب ... و قد جاء الخبر بذكر الضهار و سببه و انـّها لما جادلت النبي(ص) في حكم الضهار انزل الله تعالي: « قد سمع الله قول التي تجادلك في زوجها..» و هذه قصة كانت بالمدينة فكيف ينزل الله تعالي الوحي به بمكة قبل الهجرة فيخبر به انّهاقد كانت و لم تكن؟! و لو تتبعنا قصص القرآنلجاء ممّا ذكراه كثيراً يتّسع به المقال ...» ر-ك: تصحيح الاعتقادات، ص 58 ، چ تبريز
4- اسراء /106
5- بقره/181
6- قدر/1
7- دخان/2 غرر الفوائد و درر القلائد (امالي سيد مرتضي) تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، چ دار الاحياء الكتب العربيه، 1954.
8- اعتقادات صدوق، ملحق به باب حادي عشر، ص 92 ، چ عبد الرحيم.
10- يونس /24
11- ص/29
12- گرچه در آيه ديگر آمده : و نزّلنا من السماء ماءً مباركاً(ق/9) كه تنزيل از باب تفعيل آمده، و اين مي فهماند تفاوتي ميان تنزيل و انزال نيست . اين جوابي است كه بعداً به علامه مي دهيم.
13-هود/1
14- خواننده گرامي عنايت داشته باشد فعلاً در صدد تبيين نظر علامه طباطبايي هستيم آنچه گفته مي شود، همگي بر مبناي نظر وي است، نقد اين سخنان خواهد آمد.
15- اعراف/53
16- يونس
17- زخرف/
18- واقعه/80
19- بروج/22
20- طه/114
21- قيامت /16.17
22- الميزان، ج 2، ص 14-16
23- مصباح المنير، ص 304
24- اسئلة القرآن و أجوبتها،ص 26
26-آل عمران/1
27- اسراء /95
28- انعام /8و82
29- انعام /81
30- نساء /153
31- انعام/7
32- اسراء /93
33- انعام/37
34- كشاف، ج1، ص 3، 5و ج 2، ص
35- اسراء/91-92
36- انعام /37
37- اسراء/91-92
38- فرقان/32
39- نساء /53
40-مائده/112
41- الميزان، ج 6، ص 253
42- نباء /14
43-حشر/21
44- بقره/185
45 – آل عمران /6
46-هود /1
47- الميزان، ج 2 ص 14
48- مجمع البحرين، واژه«حكم»؛ مجمع البيان، 2، ص 408
49و50- فصلّت/3و44
51- اعراف/145
52- اسراء /12
53- انعام /119
54- اعراف /52
55- يونس/39
56- « انا جعلنا ه قرانا عربياً لعلكم تعقلون» ، زفرف/3
57- الميزان، ج 2 ، حي 15
58-يوسف/100
59- يوسف/36 و 37
60- يوسف/36 و 37
61- كهف /82
62- كهف/78
63- اعراف/53
64-يونس/39
65-الميزان،
66- مفردات راغب ، واژه «ام»
67- وقعه/81
68- زخرف/1-4
69- الدرر القلائد
70- المفردات، «مطهري»
71 -واژه«مسّ»
72- روضة المتقين، ص 239
73- وسائل الشيعه ج،باب (ابواب الفود)
74- طه/114
75- قيامت /16
76- طه/1
77- تحريم/1
78- المنجد: قضي الأمر اليه، بلغه و ليس قضاء الوحي اي اتمامه.
79- الدرر القلائد، ج 2، ص 359
80- قيامت/16
81- مجمع البيان، ج 10 ، ص 396
82 – بقره/22
83- ق/9
84-فرقان/32
85- نحل/44
86- حجر/6
87-مزمّل/5
88-توبه/108
89- احزاب/37
90- بقره/144
91- توبه/49
92- اسراء /106
93- فرقان/32
94- بحارالانوار، ج 92، ص 30
95- كليات ابوالبقاء، ص 521
96- دررالقلائد، ج 2، ص253
97- اعراف/203
98-اسراء/45
99-جن/1-2
آل عمران/93
100- بحار الانوار، ج18، ص 193، 299
101- كتاب الصوم(شرح فارسي بر من لا يحضره الفقيه)، ج 2، ص 141
102- همان، ج 3، مناقب ابن شهر آشوب، ج1، ص 44
103- بحارالانوار، ج18، ص 232، ج75
104- همان، ج 18، ص 189
105- همان، ج 18، ص 189
106- همان، ج 98، ص200
107- طبرسي، تاج المواليد.